خاطرات یک مترجم
نویسنده:
محمد قاضی
امتیاز دهید
زندگینامه و خاطرات محمد قاضی با عنوان «خاطرات یک مترجم» ضمن آنکه از رنجها و مرارتهای بیشمارش در طول حیاتش سخن میگوید، سرشار از شوخطبعیهای زیرکانه و نکات نغز از زندگی اوست.
انتخابهای قاضی، کتابهایی برای تمام اعصار است. مثلا کتاب زوربای یونانی را همچنان هم میتوان با علاقه خواند و تا آخر هم ادامه داد، حتی در این دوران که دیگر اثری از سوسیالیسم نمانده. این مسئله برمیگردد به اینکه قاضی در انتخابهایش اشتباه نکرده است. انتخاب سبکهایی درست مانند رئالیسم سوسیالیستی که قرار بود در آینده دنیا نقشآفرینی کنند و شناخت از دغدغههای مشترک ملتها یا جوامع مختلف، حرفزدن از مسائل عمیق انسانی مانند آزادی و صلح، آنهم برای تمام سنین و همچنین دامنه وسیع واژگان و قدرت زبان محمد قاضی که میتوانست سرچشمههای گوناگون ادبیات را معرفی کند، خصوصیتهای مهم آثار ترجمهای او هستند.
بیشتر
انتخابهای قاضی، کتابهایی برای تمام اعصار است. مثلا کتاب زوربای یونانی را همچنان هم میتوان با علاقه خواند و تا آخر هم ادامه داد، حتی در این دوران که دیگر اثری از سوسیالیسم نمانده. این مسئله برمیگردد به اینکه قاضی در انتخابهایش اشتباه نکرده است. انتخاب سبکهایی درست مانند رئالیسم سوسیالیستی که قرار بود در آینده دنیا نقشآفرینی کنند و شناخت از دغدغههای مشترک ملتها یا جوامع مختلف، حرفزدن از مسائل عمیق انسانی مانند آزادی و صلح، آنهم برای تمام سنین و همچنین دامنه وسیع واژگان و قدرت زبان محمد قاضی که میتوانست سرچشمههای گوناگون ادبیات را معرفی کند، خصوصیتهای مهم آثار ترجمهای او هستند.
آپلود شده توسط:
mtabrizi
1394/11/06
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خاطرات یک مترجم
وسطح ترجمه ی ایشان که کلاس و معیارهای ترجمه را ارتقا داده و به نحوی از انحا
نوعی خط مشی وقواعد چهارچوب
برای این فن قرار دادهاند
ترجمه را میتوان به قبل از قاضی
و بعد از قاضی تقسیم کرد
جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود.
به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد.
مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.
کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود.
اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!! لقمه غذا در گلویم گیر کرد.
حال مرا که دید قهقه ای سر داد و مفصل خندید و گفت : نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.
در چهره کدخدا ، روح بسیاری از حکام را در طول تاریخ می دیدم.
حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.
از خاطرات یک مترجم _ محمد قاضی
محمد قاضی بزرگترین مترجم کورد زبان